Stories of Broken and Unbroken Things
Monday, February 21, 2011
یک صبح
دستم از توی دستت
با صدای هراس و امید و مرگ و فرار
می جهد بیرون
از خواب.
دستم از توی دستت
ضجه میزند به سختی این پوسته تاریک
که نمیشکند.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment