جلسه است. در یک اتاق شیشه ای نشسته ایم با ارتفاع سقف دو برابر یک اتاق معمولی. چهار چراغ فلزی از آن بالا آویزان است. من انگار از حلقم آویزنم به یکی از این چراغها. تاب میخورم بالای سر همه اینها یی که دور میز نشسته اند و بی خیال از این حلق آویز شدنم به این فکر میکنند که چه کسی امسال رئیس اتحادیه دانشجویی شده. و من حلق آویزم آن بالا که ساعت الان چهار به وقت تهران است، و تهران زمستان است و تهران از آن کسانی خواهد بود که تهران در اندیشهشان از آن آنان است.
No comments:
Post a Comment