وقتی پشت و رو کردهای خودت را، خوابیدهای لابلایِ کوهی از لباس ها، پشتِ کرکرههای کشیده، زیرِ یک عالمه اندوه و خوشحالی و نفرت و دوست داشتن. و نمیدانی کدامی، کجایی، کی هست اینهمه تاریک و روشنی، کی میخواهی بزنی بیرون از این اتاقی که از تو ترسیده است، لب گزیده است و خاموش تو را نگاه میکند، درست توی همان لحظه ها، یک نفر از پشت هزار لایه ی دنیای مجازی، آهنگی، آوازی، میفرستد، با چند خط نوشته ساده...
می خواستم بگویم گاهی به این قشنگی.
می خواستم بگویم گاهی به این قشنگی.
No comments:
Post a Comment