او را میبینم، تو را میبینم در خودم، وقتی آرام خودم را با کلماتی نرم میکشم کنار. کلمات را میگذارم توی سینی و تعارف میکنم. میگویم هر کدام را که میخواهید بردارید. میگویم من جملهام این است، این کنار، این گوشه نوشتهام اش. زیادی بهایش ندهید، دفاعی ندارم. جمله خود را بسازید.آرام و مؤدب. احترام میگذارم به کلمات. به جملات. کناری میکشم خود را تا جملات مسخره راویان نخورد به من. میچسبم به جمله خودم. دفاع میکنم از آن. آن هم نه زیاد. تا حدی. رد میشوم. میروم.
باتوم را برده است بالا کثافت. محکم میزند. میچرخاند.فحش میدهد. حمله میکند. از آن کنار رد میشوند همه. فحش نمیدهند. گاهی میدهند. گاهی خشن هم میشوند. اما نه زیاد. شعار میدهند. فریاد میزنند. بلند. خشمگین. ولی پیچیده به آرامش. پیچیده به سکوت. کلماتشان توی سینی میلغزد. باتوم که میخورد زیرش میریزد به هوا. میریزد به زمین. له میشود. دولا میشوند. خردههایش را بر میدارند. دوباره میچینند کنار هم. با له شدههایش کلنجار میروند که تعمیرش کنند. دوباره میچینندشان توی سینی. لت و پار. همچین که همه چیز آرام میشود دوباره باتوم میچرخد و میزند زیر کلمات. کلمات پخش هوا میشود. پخش زمین میشود.
سینی را نگاه میکنم. دنیای کثافت با احترام جواب نمیدهد. کلمات را بر میدارم. جمله را میخ میکنم کف دست هایم. میایستم. جملهام همین است. کلماتم همین.
No comments:
Post a Comment