Stories of Broken and Unbroken Things
Monday, April 4, 2011
ته نشین
دوباره ته نشین شده ام. ته این لیوان. گوشه این میز به هم ریخته. از این ته سقف سفید اتاق را میبینم. یک چشمم را میبندم و سعی میکنم از توی حبابهای چسبیده به دیواره لیوان بیرون را نگاه کنم. این سقف فعالیتهای من است. ثابت. ساکت. ته نشین ته نشین.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment