اینطوری است که یک چیزی هی یواش یواش قلبم را پر میکند. اینطوری مثل قطره چکان. بعد که پر میشود میزند بالا. میشود بغض. میشود این ملحفه خیس از اشک و دماغ. بعد یک کمی امان میدهد.می رود آنور که دوباره خودش را پر کند بیاید بریزد توی قلب من. قلبم ترسیده است. رنگش پریده است. سردش است. از رو نمیرود اما. تند تند میزند، خودش را به خودش، به استخوانهای پشتم، به استخوانهای سینه ام.
No comments:
Post a Comment