دلم میخواهد
یک کسی هم
خونسرد و مطمئن
بنشیند
و جنگ را
مثلِ مگسهای دورِ سفره یِ یک روز پاییزی
از روی گوشت کوبِ دیزی
به کناری زند.
یک کسی هم
خونسرد و مطمئن
بنشیند
و جنگ را
مثلِ مگسهای دورِ سفره یِ یک روز پاییزی
از روی گوشت کوبِ دیزی
به کناری زند.
کتابی ميخوندم که نويسندش باز جويی شده بود. شکنجه و زندان و و و و. زن بود و ميگفت يکم که گذشت فهميد که ترسش از خودش بدتر بود. حکايت ماست انگار.
ReplyDeleteچه رخوت شاعرانهای دارد این تصویر. زیبا بود. درست همین حسی که آدم به جنگ قریبالوقوعی میتواند داشته باشد.
ReplyDelete