Sunday, May 22, 2011

?Where are my friends


من دوست‌هایم را می‌‌خواهم! همه‌شان را! حتا آنهایی که گاهی از دست هم حرص می‌‌خوردیم. آنهایی که صد سال یک بار هم نمی‌‌دیدم شان. حالا همه آنها را می‌‌خواهم. اول فکر کردم این حالِ گرفته یِ من مال سرماست. مال تاریکی‌ ست! فکر کردم دردم این است که خانه ندارم. حالا فهمیدم که دردم چیز دیگری ست. نه اینکه آنها نباشد. آنها هم هست. ولی‌ الان دوست می‌‌خواهم. یک کسی‌ که بیفتیم یک گوشه‌ای ورور حرف بزنیم. راه بیفتیم توی خیابان و به چاک دیوار هم هر هر بخندیم. یک کسی‌ که با هم دعوا کنیم. یک کسی‌ که بخشی از شادی‌ها و عصبانیت‌های آدم را بسازد. یک کسی‌ که به من یک گیری بدهد. زورم کند برویم بیرون. زورش کنم برویم یک جایی‌. بروم پیش اش. بیاید پیش ام. اصطلاحات خودمان را بسازیم. شوخی‌‌های خودمان را. آنقدر مال خودمان شود که با یک اشاره دو ساعت بخندیم. اصلا دلم می‌‌خواهد یک کسی‌ باشد که گاهی حوصله‌اش را نداشته باشم. گاهی حوصله‌ام را نداشته باشد. از کمبود که چه عرض کنم از نبود دوست دارم می‌‌میرم.

2 comments:

  1. یک کمی توی وب لاگت پرسه زدم.این پست آخری را یکجورایی خوت درک کی کنم

    ReplyDelete
  2. جانا سخن از زبان ما ميگويی

    ReplyDelete