Monday, January 31, 2011

بین هوا و زمین





یک حال گرفتاری دارم. مثل کسی‌ که گفته است من مثل گربه ام، از هر طرفی‌ مرا بیاندازید پائین چهار دست و پا می‌‌رسم زمین. حالا مرا گره زده اند و انداخته اند بالا. الان درست آن لحظه پائین آمدن ام. بین هوا و زمین. و فکر می‌کنم تا چند ثانیه دیگر باید، باید چهار دست و پا به زمین برسم...



Sunday, January 30, 2011

شهر۱


تا به حال فکر نکرده بودم که شهری باشد که یکی‌ از مسیرهای بزرگراهش پر از آب باشد، مثل اقیانوس، و یک عالمه کشتی و قایق جنگی با سرعت در آن حرکت کنند و همه چیز سرازیری باشد و تو از این همه نابسامانی و قرار گرفتن چیز‌های نا همگون کنار هم گیج و مضطرب باشی‌ و هر چند ثانیه یک بار موج عظیمی‌ از آب بریزد روی ماشین تو که درست در مسیر کنار آنها در حرکتی‌ و احساس میکنی‌ که این شهر ابدی توست و فکر میکنی‌ تا ابد در این شهر با این بزرگراه‌های وحشی و کشتی‌های جنگی‌اش چه میکنی‌ و بعد داری به خودت لعنت میفرستی که این انتخاب خودت بوده است که ناگهان متوجه میشوی یک قایق خاکی رنگ سرعت‌اش را با تو تنظیم کرده و چهار نفر با سر بند‌های یا لثارات تو را نشانه رفته اند، و میخواهی‌ سرت را بدزدی که...

Friday, January 28, 2011

داستان روز ها




دلتنگ‌اش میشوم. بغلش می‌کنم. ریز و آهسته تکان می‌خورد توی بغلم. آرامش‌اش روی شانه‌ام صدا می‌کند. صدای چانه‌اش کشیده میشود به گوشم. میگذارم برود. آرام برو... برو...



Thursday, January 27, 2011

...




این اروپایی‌ها هم آدم‌های جالبی‌ هستند. آقا جان آخر این که پز ندارد، بروی تو مستراح همسایه برینی بعد پز بدهی‌ که مستراح ما بوی گه نمیدهد. حالا هم روزی رسیده که بقیه در مستراح شما می‌‌رینند. این همه داد و فریاد ندارد که! کارش فقط یک برس ست و مواد شوینده. از این جور چیزها هم که الحمدلله زیاد دارید، در انواع و اقسام. از همان‌ها بگیرید که یک قطره‌اش که میچکد توی مستراح همه جا را براق می‌کند! حالا بسابید! خوب بسابید! بقیه هم قرن هاست که از همین روش استفاده میکنند! شما هم بکنید! موثر ست!


Wednesday, January 26, 2011

اتوبوس





من میگویم تو مثل قاب‌های عکس فیلم‌های هری پاتری. یعنی‌ این عکس توست که توی قاب گرد و بزرگ آینه اتوبوس تکان می‌خورد نه انعکاس خود تو‌ای راننده اتوبوس که حتا دلت نمی‌‌آید توی سرمای ۱۸- آستین‌هایت را پائین بیاوری و توی این سرزمین ساکت یخبندان قانونمند، هر گاه سوار اتوبوس تو میشوم، آهنگ‌های سرزمینت را آنچنان بلند پخش میکنی‌ که یک آن فکر می‌کنم توی یکی‌ از ماتاتو‌های نایروبی نشسته ام. من میگویم این عکس توست نه خودت، تو هم بگو باشد. برو میان سرزمین سیاه و داغ و سبز و فقیر خودت و حال زندگی‌ را ببر! عکس توی قاب دارد فرمان را میچرخاند!



Monday, January 24, 2011

آویزان



ما به این جوراب‌های راه راه زندگی‌ آویزانیم!
آویزان!
پاهایت را کمی‌ کمتر تکان بده  ای زندگی‌!
ما هم آسایش می‌خواهیم!